یک ماهی جهانگرد

اینجا از سفرهای یک ماهی که عاشق جهانگردی است می نویسم

یک ماهی جهانگرد

اینجا از سفرهای یک ماهی که عاشق جهانگردی است می نویسم

و به ایشان بگو در زمین سفر کنند

و میان آنها و شهرهایی که برکت داده بودیم، آبادیهای آشکاری قرار دادیم، و سفر در میان آنها را بطور متناسب (با فاصله نزدیک) مقرر داشتیم، (و به آنان گفتیم:) شبها و روزها در این آبادیها با ایمنی (کامل) سفر کنید! 

سوره سبا آیه 18 

سفر تخت سلیمان ( تکاب)- بخش سوم

صبح روستا پر از مناظر بدیع است: 

- مرغ و خروسهایی که با بک پس زمینه ای از دیوار سنگ چین از روی زمین دانه برمیچینند 


- گاوی که سلانه سلانه به سمت چراگاه می رود 


- خورشید که آرام آرام از پشت همان کوهی که شب قبل ماه بر آن تکیه داده بود بالا می اید 


- افقی باز از دشت و چراگاه و کوه و درختهایی که برگهایشان به رنگ هفت رنگ خزان درآمده اند و مادربزرگی با لباس زیبای کردی که نوه کوچک سه ساله اش را در آغوش گرفته است و طلوع خورشید را می نگرند و تلالو طلایی موهای پسر کوچک زیر نور آفتاب 


بعد از خوردن صبحانه و حلیم محلی عازم تخت سلیمان شدیم . در مورد تخت سلیمان اطلاعات خوبی را می شود هم روی اینترنت و هم کتابها پیدا کرد. به طور خلاصه:

تخت سلیمان (یا آتشکده آذرگُشنَسب) نام محوطهٔ تاریخی بزرگی در نزدیکی تَکاب و روستای تخت سلیمان (در گذشته نصرت‌آباد) در استان آذربایجان غربی و ۴۵ کیلومتری شمال شرقی این شهر است. تخت سلیمان بزرگ‌ترین مرکز آموزشی، مذهبی، اجتماعی و عبادتگاه ایرانیان در قبل از اسلام به شمار می‌رفت؛ اما در سال ۶۲۴ میلادی و در حمله هراکلیوس، امپراتور رومیان، به ایران تخریب شد. آباقاخان برادرزاده هلاکوخان که به دین اسلام گرویده بود، بر روی ویرانه‌های تخت سلیمان مسجدی بنا کرد که آن نیز بعدها ویران شد و تنها کاشی‌هایی با نقوش و خط برجسته از آن به جا مانده که امروزه در موزه رضا عباسی و موزه ملی ایران نگهداری می‌شود. 


مردم محلی که سالها نمی دانستند این بناهای غریب و بزرگ چیست آنها را منسوب به حضرت سلیمان می کردند. روایتی هم هست که وقتی ایلخانان تصمیم گرفتند تا دوباره تخت سلیمان را آباد کنند و کاخها و مساجد خود را بر روی آن بسازند از علمای دوران پرسیدند که اینجا قبلا چه بوده است و آنها به استناد آیات 11 تا 14 سوره سبا احتمال دادند که اینجا تخت یا بارگاه سلیمان نبی بوده باشد. اما واقعیت این است که قدمت تخت سلیمان به دوران پیش از هخامنشی و دوره حکومت و قدرت ماناها و بعدا هخامنشیان می رسد و تا سالها پس از ورود اسلام آتشکده آذرگشنسب مهمترین و قدرتمندترین و یکی از مقدس ترین آتشکده های ایران بوده است. 

شاید بتوان گفت که در مقام مقایسه کارکرد مشهد امروزی را در دوران باستان داشته است. 


چشمه آرتزینی که جلوی بنای تخت سلیمان است خیلی توجهم را جلب کرد. آبگیر یا دریاچه ای زیبا آنجا تشکیل شده است که آب آن از عمق 112 متری زمین می جوشد و ظاهری آرام و باطنی مرگبار دارد که هر چه به درون آن بیفتد به خاطر گرداب عمقی آن به شدت به دیواره ها کوبیده شده و هرگز بیرون نمی آید. کنار دریاچه چادر گروه مستند ساز نشنال جئوگرافی بود که دو سال بود روی مستند اسرار تخت سلیمان کار می کردند. سرباز وظیفه جوان و باهوشی هم به نام عباس آقا آنجا بود که به حق سرباز رعنای تاریخ و میراث فرهنگی ایران بود و با عشق و علاقه از عجایب و تاریخچه تخت سلیمان برایمان گفت. از اینکه هزاران سال ایرانیان نذور خود را در دریاچه می انداختند و اعماق آن گنجینه ای از تاریخ ایران را در خود در برگرفته است. از اینکه از عمق 36 متر هیچ غواصی پایین تر نمیرود و تنها غواصی که جرات کرد و به عمق چهل رفت هرگز برنگشت. اینکه ربات کاوشگر آلمانیها تنها تا عمق شصت متر رفت و مچاله شده اش را بیرون کشیدند. از تاریخچه اکتشافات تخت سلیمان در موزه واقع در تالار شوراها برایمان گفت. از قرارداد بیست هشتاد بین ایرانیها و آلمانیها در ابتدای این  قرن شمسی که آلمانها در اکتشافات خود 7000 سکه و 18 تن طلا پیدا کردند و با خود بردند. 

بعد از بازدید از موزه و تالار شورا که در دوره ایلخانی ساخته شده بود به سمت آتشکده آذرگشنسب رفتیم. حس عجیبی داشتم. جایی قدم می گذاشتم که قرنها مردمان آمده بودند و رفته بودند و نیایش کرده بودند و دعا کرده بودند. می گویند این مکان یکی از چاکراهای مهم زمین در کنار آب است. دو چاکرای مهم دیگر در کنار آب ، کعبه در کنار زمزم و اهرام ثلاثه در کنار نیل است. 

استاد در مورد معماری آتشکده و اهمیت آن برای شهریاران و سپاهیان توضیحاتی داد. شهریاران پس از تاجگذاری یا حتی برای تاجگذاری از پایتختهای خود تا این آتشکده  با پای پیاده می آمده اند. در کنار آتشگاه ایستادیم و استاد مختصری از تاریخ ادیان در ایران زمین از دوران مهرپرستی تا زمان ما گفتند. از اینکه در تمام ادیان الهی سامی و غیر سامی عصاره و خلاصه تمام تعلیمات این جمله است که زرتشت بدین گونه بیان کرده است: 

راه یکی است و آن هم راستی است

و مهمترین طریقه برای ماندن در این راه در تمام این ادیان یک توصیه بوده است: آنچه را بر خود نمی پسندیم بر دیگران نیز نپسندیم و از آنچه خود می پسندیم بر دیگران انفاق کنیم 

سپس دستهایمان را به هم دادیم چشمهایمان را بستیم و در دل دعا کردیم. نمی دانم واقعا چاکرایی آنجا بود یا تاثیر دعاهای مردمان پیش از این بود یا دعا خواندن جمعی بود که قلبم لرزید. لرزیدنی مشابه اما به مراتب قویتر را پیش از این، بار اولی که قدم در مسجدالحرام گذاشته بودم حس کرده بودم. 

در کنار آتشکده  آذرگشنسب معبد آناهیتا بود. آقای باستان شناسی که آنجا بود برایمان از معماری آنجا و اهمیت آب در نزد ایرانیان و نحوه پاک سازی آب گفت. حیف که فرصت کم بود خیلی دلم می خواست بیشتر و کاملتر راجع به معبد آناهیتا بدانم و ببینم. 

سپس از دالانهای تازه اکتشاف شده با سقف قوسی بازدید کردیم. ایرانیان باستان اعتقاد داشتند که هر چه خوبی است در شرق است زیرا خورشید از شرق سربرمی آورد و نور همه جا را فرا میگیرد و هر چه غیر جاوید و غیر خوبی است در غرب است چون خورشید در غرب فرو میرود و تاریکی فرا میرسد. بنابریان دالانها طوری طراحی شده بودند که اگر وارد ورودی دست راست دالانها میشدید به معابد و عبادتگاهها می رسیدید و دالان سمت چپ به بخشهای اداری و حکومتی میرسید. 

قبلا دالان مشابهی را در کاخ بیلربی عثمانی در بخش آسیایی استانبول دیده بودم اما این دالان کجا و آن دالان کجا! قدمت، عظمت و شاهکار مهندسی ساخت و حس عجیب و متافیزیکی این دالان چیز دیگری بود.

 در تخت سلیمان پدربزرگ و مادربزرگ و خاله و دایی بهنام که اصالتا اهل تکاب بودند به ما ملحق شدند. پدربزرگ مهربان برایمان سیب آورده بود و من که سالها بود سیب خام نخورده بودم از این سیب خوردم و لذت بردم و معده ام اذیت نشد. 

از تخت سلیمان عازم کوه زندان سلیمان شدیم. در ادامه افسانه های محلی، می گویند حضرت سلیمان اژدهایی را که شورش کرده بود و دیوهایی را که فرمان نمی بردند در این کوه به بند کشیده بوده است. اما واقعیت جغرافیایی این کوه این است که چشمه آرتزین دیگری در قله این کوه مخروطی شکل می جوشیده است که بنا به دلایلی شاید زلزله سنگی عظیم به دهانه چشمه سقوط کرده و راه آب را مسدود کرده است. ارتفاع این کوه از زمین مجاور خود ۹۷ تا ۱۰۷ متر می‌باشد و بر فراز آن گودال عمیقی در حدود ۸۰ متر دیده می‌شود که قطر دهانه آن به طور تقریب ۶۵ متر است.

این کوه در زمان مانایی‌ها ـ ۸۳۰ تا ۶۶۰ پ.م. ـ نیایشگاه بوده است. در اطراف کوه زندان سلیمان چشمه‌های آب گرم گوگردی متعددی دیده می‌شود که دارای خاصیت درمانی متعدد می‌باشد.

به سمت قله کوه با جمع و تنها حرکت کردم. عجب سیر و سلوکی بود این صعود! هر از چند گاهی می ایستادم و محو تماشای مناظر اطراف میشدم. سخت ترین قسمت درست زیر دهانه بود. سنگها حالت صیقلی داشتند و شیب هم تندتر بود. بالاخره به دهانه رسیدم. 

یکی از عجیبترین تجربه های زندگیم بود. حس می کردم به جز نیروی جاذبه، نیروی انتزاعی غریبی هم می خواهد مرا درداخل دهانه به پایین بکشاند. حس عجیبی بود از نبرد نیروهای خیر و شر. انگار یکی یا نیرویی یا حسی میگفت: بیا پایین! پرت شو پایین! و نیرویی دیگر که مقاومت می کرد در برابر این وسوسه. 

من بالای دره ها و ارتفاعات زیادی رفته ام. اصلا بودن در ارتفاع را دوست دارم اما اینجا واقعا ترسیده بودم. چهار دست و پا خودم را در لبه دهانه نگه داشته بودم و سعی می کردم پایین گودال را ببینم. دیواره های رسوبی داخلی عظمتی بی نظیر داشتند و در عین حال خوفناک بودند.شاید وقتی جی.آر. تالکین ارباب حلقه ها را می نوشته است به این کوه یا امثال این کوه نظر داشته است و وقتی و فرودو و سام بگینز با بالای کوه آتش رسیده بودند همین طور چهار دست و پا مانده بودند. 

یکی از همسفران عکاسمان درست روبروی من بالای یک تخته سنگ ایستاده بود و عکاسی می کرد. وقتی رامین را به آن وضعیت بالای تخته سنگ صیقلی میدیدم که تمام حواسش به عکاسی است بیشتر وحشت می کردم. هرچه صدا می کردم که بیا پایین خطر داره نمی شنید. بعدا که عکسها را دیدم ، متوجه شدم جایی که او برخی دیگر ایستاده بود خیلی پهنتر و صافتر از جایی بود که من بودم.صدای جیغ دخترهایی هم که ترسیده بودند بند دلم را پاره می کرد. دلگرمیم در آن بالا این بود که پدربزرگ زودتر از همه ما به بالای کوه رسیده بود و وجود باصفایش محافظ ما بود.  

کم کم بیشتر بچه ها به بالای کوه میرسیدند و آرام آرام پایین آمدم و جای خودم را به آنها دادم. 

از غریبه ترها و همسفرها در حالی که از کوه پایین می آمدم در مورد تجربه شان پرسیدم. اکثرا از حس و تجربه ای عجیب می گفتند. به این فکر بودم که اگر افسانه ها از زندان سلیمان گفته اند و اگر در دوران باستان اینجا عبادتگاه و نیایشگاه بوده است مسلما ریشه در واقعیتی داشته است. 

به پایین کوه که رسیدم حال خوشی داشتم. مثل زائری بودم که در درون خود به سیر و سلوک پرداخته با قویترین ترسهای خود و تاریکترین زوایای وجودش مواجه شده و مبارزه کرده و پیروز و قویتر از قبل بیرون آمده است. 

از زندان سلیمان دوباره راهی روستای شیز شدیم 

در میان کوچه های زیبای روستا و درختانی که به هزار رنگ پاییز در آموده بودند و خرمن های علوفه و یونجه که منظره بدیعی را ساخته بودند قدم زنان تا عمارت اربابی قدیمی و متروکه روستا که خانه پسر خان تکاب بود رفتیم. شما فرض کن همان خانه اربابی سریال پس از باران. عاشق این خانه با پنجره های نورگیر و اتاقهای دلباز آن شدم. اتاقهایی که پنجره هایش هر کدام رو به یک منظره تابلومانند از طبیعت باز میشد. 

خبر خوش آنکه روستاییان خوش ذوق قصد داشتند آنجا را تبدیل به اقامتگاه بومگردی کنند. 

در حیاط عمارت ، سفره مهرگان را انداختیم. استاد برایمان از رسم سفره انداختن در جشنهای ایرانی سخن گفت از سفره هفت سین تا سفره عقد و سفره یلدا و مهرگان و از اینکه در این جشن دلها باید از کینه ها پاک شود و مهر جایگزین آن شود و بعد از هر نیایشی شادی است و سرور . در سفره مهرگان آویشن بود و هفت میوه تر و هفت میوه خشک  و شمع و آینه و آتش و عود میوه های سرخ رنگ و انگور و هر کتاب مقدسی


لختی در این باغچه اربابی درنگ کردیم . گفتیم و خندیدیم و دست افشاندیم و عکس گرفتیم. 

میزبانان نازنینمان در اقامتگاه برای ناهار برایمان آبگوشت تدارک دیده بودند که بسی خوشمزه بود و چسبید. 

بعد از ناهار بساطمان را جمع کردیم و به قصد بازگشت دوباره وارد جاده دندی شدیم که مناظر آن در عصر و هنگام غروب خورشید دیدنی بود و چاله هایش همچنان عمیق و گسترده و فراوان. 

در راه برگشت چند بار توقف کردیم و در یکی از این توقفها نزدیک زنجان کاپیتان علی هماهنگ کرده بود تا برای تولد یکی از همسفران کیک بیاورند و در توقف قزوین جای همگی خالی بساط تولد را جلوی اتوبوس برپا کردیم و  گفتیم و خندیدیم و جشن گرفتیم و کیک خوردیم که خیلی چسبید. 

سفر تکاب سفری به یادماندنی بود که با خود وجودیم بیشتر آشنا شدم و ایرانم را بیشتر شناختم و دوستیهایم با دوستان قدیمتر مستحکتر شد و دوستان جدیدتر هم یافتم. سفری که دو دوست عزیزمان عقیل و ناهید آن را برگزار کرده بودند و نشان دادند که توانایی مدیریتی بالایی برای برگزاری تورهای مسافرتی دارند که همه راضی و خوشحال باشند. 

و در پایان شعر زیبای سعدی که در این سفر ورد زبان استاد بود: 

دلم خانهٔ مهر     یارست     و  بس

از  آن می نگنجد  در آن کین کس 





سفر تخت سلیمان ( تکاب)- بخش دوم

بخش دوم

20 و 21 مهر 1396

 در تاریکی شب وارد جاده 98 کیلومتری دندی شدیم.در حالی که در جاده پیش میرفتیم و همه چیز خوب و خوش بود برای خودم نوشتم : 

جاده تاریک تاریکه. نور چراغهای اتوبوس روی خط زرد وسط جاده میفته و این خط زرد رقص کنان میپیچه و در دل تاریکی گم میشه. ستاره های آسمان را بعد از مدتها دارم می بینم. عجب چراغونیه اون بیرون و چقدر ما محروم شدیم از این جشن آسمانی شبانه.

جاده اسم بامزه ای داره: دندی

خیلی وقت بود دلم جاده و خلوت جاده و آرامش جاده میخواست.

حالا منم و تاریکی و مقصدی نادیده در انتهای جاده دندی!

  اگرچه این جاده اولش رومانتیک و رویایی بود هر چه جلوتر میرفتیم بیشتر و بیشتر وارد ژانر مرموز و وحشت و ترسناک میشد. اول آسفالت کنارش دنده دنده شد. بعد همین طور که هی شیب جاده زیاد میشد آسفالت کف را موجودات غول آسای نادیدنی با دندونهاشون قلوه کن کرده بودند. تک و توک ماشینی هم که رد میشد دیگه بعد از ایستگاه پلیس راه غیب شدند و ما موندیم و یک جاده تاریک پردست انداز دم دره! وضعیتمون درست شده بود شبیه فیلمهای ترسناک هالیوودی که یک سری جوان شاد و سرخوش میرن یک جزیره ای جایی بعد یکی یکی توسط موجودات نادیدنی دزدیده میشوند.

اوضاع جاده خیلی خراب بود و کاپیتان علی درست مثل یک کاپیتان دریادیده کشتی بادبانی چرخدار ما را از روی موجهای قلوه کن جاده به سلامت عبور میداد و نفس ما هم  تا آخر مسیر در سینه حبس شده بود.

 بعدا یکی از محلیها بهم گفت که به جاده دندی "لبه مرگ" می گویند و بعدتر فهمیدم که یکی از سه جاده پرخطر ایران است.

کاپیتان واقعا دست مریزاد

 بالاخره جاده تموم شد و به روستای شیز و اقامتگاه محلی رسیدیم. خانواده روستایی مهربان برایمان تدارک شام دیده بودند. بعد از شام دورتادور اتاق نشستیم و استاد برایمان فال حافظ می گرفتند. خارج از ساختمان هم به مناسبت ایام مهرگان آتش افروختیم و بعد از مدتها چشمم به جمال زیبای راه شیری روشن شد. هلال ماه هم بر دامنه کوه تکیه زده بود و منظره بدیعی ساخته بود. از تماشای صور فلکی و راه شیری خسته نمیشدم. اگر به خودم بود و سردم نمیشد تا صبح زیر گنبد ستاره ها می نشستم و به آسمان نگاه می کردم و نگاه می کردم. آن شب در کنار دوستان و مادرم به خوابی عمیق و دلچسب فرورفتم ؛ بیخبر از آنکه فردا روزی خاصتر از آنچه تصورش را می کنم خواهد بود...

(پایان بخش دوم)

سفر تخت سلیمان ( تکاب)- بخش اول

20 و 21 مهرماه 1396 

سفر تکاب به همت  دوستان خوب همدوره جهانگردی و پیشنهاد استاد فلاحی هماهنگ شد. از چند هفته قبل کلی ذوق آن را داشتم و هر چه به زمان سفر نزدیکتر میشدیم و انجامش قطعی تر میشد هیجانزده تر میشدم. به غیر از همدوره ها به دوستان اهل دل و ایرانگردمون هم خبر این سفر را داده بودیم .

قرارمون ساعت 6 صبح دم میدون آزادی بود. تا روز آخر 38 نفر شده بودیم. من از یک هفته جلوتر کوله ام را آماده کرده بودم و مادر خوبم و دو تا از دوستان عزیزم که یک زوج دوست داشتنی ایرانگرد هستند هم به من ملحق شده بودند. 

تقریبا بیشتر دوستان همدیگر را می شناختیم و بقیه هم همون ابتدای مسیر با هم آشنا شدیم. راننده اتوبوس هم کاپیتان علی، سلطان جاده ها! بودند که رانندگی فوق العاده ماهرانه شون و اخلاق خوش و تجربه عالی ایشون باعث شد که سفرمون به یک سفر موفق و خاطره انگیز تبدیل بشه : سلام کاپیتان !!!

از تهران تا قزوین را یکسره رفتیم و من که هر دفعه تا کردان غر میزدم که چقدر دوره و چرا نمیرسیم اصلا نفهمیدم کی به قزوین رسیدیم. قبل از قزوین برای صبحانه توقف کردیم و اونجا با لوئیجی تنها مسافر خارجی تورمون بیشتر آشنا شدم. 

بعد از صبحانه مستقیم به مقصد گنبد سلطانیه حرکت کردیم. این هم توضیحی مختصر درباره گنبد سلطانیه که یکی از آثار فرهنگی ایران است که در یونسکو ثبت جهانی شده است : 

ارغون خان، چهارمین ایخان مغول، تصمیم گرفت که در دشت حاصخیز سلطانیه قلعه ای مستحکم بنا کند اما در سال 691 ه.ق درگذشت. بعدا اولجایتو در سال 702 ه.ق کار ساخت شهر سلطانیه را از سر گرفت. بزرگترین بنای داخل قلعه مجموعه بقعه ی سلطان محمد خدابنده ( الجایتو) بود. این گنبد از لحاظ معماری نقطه عطفی در معماری ایران محسوب میشود. زمین این بنا از طبقات فشرده ی شن و ماسه به عمق 8 متر تشکیل شده و از مقاومت خوبی برخوردار هست به همین دلیل معماران این بنای مرتفع 48 متری را با پی 50 تا 60 سانتی متری بنا ساختند و به نوعی با تجربه خود یک ریسک کردند که جواب داد. ویژگیهای ساختمانی گنبد چنان هست که پرفسور سن پائولزی ساختمان گنبد  کلیسای " سانتا ماریا دل فیوره" فلورانس را برگرفته از سلطانیه می داند. گنبد عظیم سلطانیه دارای دهنه 25.6 متری است. آرایش سقف ایوانها زیباترین و جذاب ترین گچ بریهای ایران هستند( معماری ایران و جهان در سپهر فرهنگ ایران، دکتر رضا نوری شادمهانی، انتشارات مهکامه) 

قبل از ورود به ساختمان استاد برامون از تاریخچه برج گفتند . واقعیت این هست که اینقدر ظریفکاریهای دیدنی برج زیاد بود که یک ساعت و دو ساعت و سه ساعت برای بازدید آن کم هست. اگر به خودم بود شاید اقلا یک صبح تا عصر آنجا می ماندم و سرفرصت و دل سیر هنر هنرمندان قرن هشت هجری را تماشا می کردم. 

خوشبختانه هوا هم خیلی خوش ( به قول یکی از دوستان یزدی خش ) بود و به قول فردوسی عزیز نه سرد و نه گرم و همیشه بهار بود (البته بهار پاییزی) 

بعد از سلطانیه عازم زنجان شدیم. بعد از ناهار و نماز به دیدن عمارت و موزه رختشورخانه رفتیم. اوایل حکوت رضاشاه ، علی اکبرخان توفیقی اولین شهردار زنجان دستور ساخت این بنا را میدهد. معماری قشنگ آن هم مربوط به اواخر قاجار و اوایل پهلوی میشود. هدف از ساخت این رختشوی‌خانه تامین امنیت و آسایش زنان در یک مکان سرپوشیده بوده‌است. از نظر تشابه کاربری چنین بنایی در هیچ قسمتی از ایران به این شکل دیده نشده، ولی از نظر معماری با مسجد عباسقلی خان و دروازه ارگ قابل مقایسه‌ است. این بنا به طور عام‌المنفعه و شبانه‌روزی بوده و بابت استفاده از آن هیچ پولی از شهروندان دریافت نمی‌شده‌ است.

بالان هم تبدیل به موزه مردمشناسی شده است. 

من عاشق حیاط اندرونی آنجا شده بودم. کنار رختشورخانه یک بازارچه محلی هم بود که از آنجا چاقوی زنجان خریدیم،یک حیاط خیلی باصفا هم داشت که شربت خانه شده بود. با دوستانمان کنار حوض با صفایش نشستیم و چهارتا چایی لیوانی بزرگ مشتی گرفتیم و حسابی خستگی من دررفت. 

بازدید از موزه مرد نمکی توی برنامه نبود اما چون فرصت بود از آنجا هم بازدید کردیم. 

دیدن مردانی از دوره های هخامنشی تا ساسانی که به دلیل ریزش معدن در تونلها و زمانهای مختلف در معدن نمک چهرآباد به طور طبیعی نمک سود شده بودند حس عجیبی داشت. انگار زمان برای آنها متوقف شده بود. دستهای پسر16 ساله هخامنشی درست به همان حالتی که آوار روی سر او ریخته بود باقی مانده بود و ظرافت انگشتانش را می توانستیم ببینیم. 

لباسها و اشیای همراهشان هم همانطور دست نخورده باقی مانده بود. 

پس از بازدید موزه در حالی که دیگر هوا رو به تاریک شدن می رفت به سمت روستای شیز در مجاورت تخت سلیمان حرکت کردیم و قسمتهای هیجان انگیز سفر با ورود به جاده دندی شروع شد. 

(پایان بخش اول)