یک ماهی جهانگرد

اینجا از سفرهای یک ماهی که عاشق جهانگردی است می نویسم

یک ماهی جهانگرد

اینجا از سفرهای یک ماهی که عاشق جهانگردی است می نویسم

داستان کوتاه براساس یک تجربه واقعی


درب حمام را که بست تازه متوجه شد که اشتباه کرده است. دستگیره را چرخاند، باز نشد! 


توی آینه به خودش نگاه کرد. موهای بلندش روی شانه اش ریخته بود. نمی دانست به حماقتش بخندد یا گریه کند؟ 


دور و اطرافش را نگاه کرد. 


ةلفن دیواری! عالی شد ، نجات پیدا کرده بود. گوشی را برداشت. بوق آزاد میزد. دنبال دکمه های شماره گیر گشت. دگمه ای درکار نبود. فکر کرد شاید باید مثل قدیمها سه بار روی زبانه بزند تا به اپراتور وصل شود. خبری نشد! 


این دفعه واقعا ترسید.


اتاقش ته راهروی طبقه اول هتل بود. می دانست که اتاق بغلی هم خالی است و احتمال عبور کسی از انتهای راهرو تقریبا صفر است. دوباره با دستگیره ور رفت . لق میزد اما باز نمیشد . عرق سردی روی پیشانیش نشست. 


روی لبه وان نشست و چند نفس عمیق کشید. به راههای نجات فکر کرد. با همسفرش قرار گذاشته بود که تا ساعت ۵ استراحت کنند. تازه ساعت 1 بود. بعید بود همسفربه این زودیها متوجه غیبتش بشود. شماره اتاق همدیگر را هم هنوز نمی دانستند. دوباره گوشی را برداشت. بی فایده بود! 


یک راه دیگر هم این بود که بلند بلند به هر زبانی که بلد است فریاد بزند کمک! 


اما هیچ کدام از زبانهایی که بلد بود زبان این کشور نبود. بر فرض هم که کسی صدایش را میشنید احتمالا متوجه نمیشد که چه می گوید. 


صورتش را با اب سرد شست و موهایش را دوباره پشت سرش جمع کرد. در آینه به خودش خیره شد: 


پس این آخر کار بود! گیرکردن و مردن از گرسنگی در حمام هتلی در یک مملکت غریب آن هم در اولین روز یک سفر تفریحی! 


چقدر صبح خوشحال و هیجان زده بود. چقدر همه چیز عالی پیش رفته بود. 


پروازی لذت بخش ،هوای عالی، آسمان آبی ، دریای نیلگون! 


نه! این نباید آخر کار باشد. دوباره نفس عمیقی کشید و یک بار دیگر به قفل در حمله برد. این بار زبانه آزاد شد. 


بلند بلند می خندید ، از خوشی به رقص افتاده بود و بشکن میزد و میخواند : در باز شد و در باز شد!!


پ.ن * مکان داستان در هتلی در استانبول و زمان آن اول تیرماه 1390 است

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.