نوروز 1396 را ایتالیا بودم و محل استقرار دایممان در میلان بود . سفرنامه زیر یک سفر یک روزه به ونیز کوچک و تجدید دیدار با دوستی قدیمی است.
ونیز کوچک یا کیوجا بندری کوچک در استان ونتوی ایتالیا و دقیقا روبروی ساحل ونیز است.
اولین برج ساعت دنیا در این بندر بنا شده است. امکان بازدید برج تا بالای آن با یک و نیم یورو بود که البته به خاطر بادی که می آمد ما از خیرش گذشتیم. داخل برج مسوول آن با صبر و حوصله در مورد تمام اشیایی که داخل اتاقک آن بود توضیح داد از نمادهای خانوادگی شهر تا ساعتی صد و پنجاه ساله که خراب شده بود و تکنسین های کیوجایی آن را تعمیر کرده و راه انداخته بودند. سپس قدم زنان تا ساحل رفتیم. آن سوی ساحل خشکی باریکی دیده میشد که ونیز بود. پلها و ساختمانهایی که بر روی کانالهای شهر بنا شده بود عینا مانند ونیز بود
پ.ن : برای دست یافتن به اطلاعات جامع تر راجع به این شهر کوچک روی کلمه CHIOGGIA کلیک کنید
پ.ن 2: اگر مستقیم از میلان تا خود کیوجا قطار بگیرید باید در ایستگاه پادوا قطار خود را عوض کنید. هزینه رفت و برگشت با توجه به ساعت حرکت و نوع قطارها از 62 یورو تا 34 یورو متغیر است
پ.ن 3: توصیه می کنم حتما گشتی در خود پادووا هم بزنید. دیدنی های این شهر به خصوص نمازخانه آن که نقاشی دیواری جوتو ( هنرمند معروف ایتالیایی پیش از میکل انژ و لیوناردو داوینچی) واقعا دیدن دارد.
درب حمام را که بست تازه متوجه شد که اشتباه کرده است. دستگیره را چرخاند، باز نشد!
توی آینه به خودش نگاه کرد. موهای بلندش روی شانه اش ریخته بود. نمی دانست به حماقتش بخندد یا گریه کند؟
دور و اطرافش را نگاه کرد.
ةلفن دیواری! عالی شد ، نجات پیدا کرده بود. گوشی را برداشت. بوق آزاد میزد. دنبال دکمه های شماره گیر گشت. دگمه ای درکار نبود. فکر کرد شاید باید مثل قدیمها سه بار روی زبانه بزند تا به اپراتور وصل شود. خبری نشد!
این دفعه واقعا ترسید.
اتاقش ته راهروی طبقه اول هتل بود. می دانست که اتاق بغلی هم خالی است و احتمال عبور کسی از انتهای راهرو تقریبا صفر است. دوباره با دستگیره ور رفت . لق میزد اما باز نمیشد . عرق سردی روی پیشانیش نشست.
روی لبه وان نشست و چند نفس عمیق کشید. به راههای نجات فکر کرد. با همسفرش قرار گذاشته بود که تا ساعت ۵ استراحت کنند. تازه ساعت 1 بود. بعید بود همسفربه این زودیها متوجه غیبتش بشود. شماره اتاق همدیگر را هم هنوز نمی دانستند. دوباره گوشی را برداشت. بی فایده بود!
یک راه دیگر هم این بود که بلند بلند به هر زبانی که بلد است فریاد بزند کمک!
اما هیچ کدام از زبانهایی که بلد بود زبان این کشور نبود. بر فرض هم که کسی صدایش را میشنید احتمالا متوجه نمیشد که چه می گوید.
صورتش را با اب سرد شست و موهایش را دوباره پشت سرش جمع کرد. در آینه به خودش خیره شد:
پس این آخر کار بود! گیرکردن و مردن از گرسنگی در حمام هتلی در یک مملکت غریب آن هم در اولین روز یک سفر تفریحی!
چقدر صبح خوشحال و هیجان زده بود. چقدر همه چیز عالی پیش رفته بود.
پروازی لذت بخش ،هوای عالی، آسمان آبی ، دریای نیلگون!
نه! این نباید آخر کار باشد. دوباره نفس عمیقی کشید و یک بار دیگر به قفل در حمله برد. این بار زبانه آزاد شد.
بلند بلند می خندید ، از خوشی به رقص افتاده بود و بشکن میزد و میخواند : در باز شد و در باز شد!!
پ.ن * مکان داستان در هتلی در استانبول و زمان آن اول تیرماه 1390 است
دیروز بلندترین روز سال بود. خورشید هر انچه داشت را به نیمکره شمالی هدیه داد.
ما حواسمان نبود که دیروز آخرین روز بهار است ، که خورشید در اوج آسمان است که نیاکانمان این روزها را ارج می نهادند و جشن می گرفتند ،که برای فرشته باران دعا می خواندند ، که آرش کمانگیر در چنین روزهایی تیر در چله نهاده بود و کمان کشیده بود و جان در راه وطن داده بود، اما دست بر قضا یا بر حسب تصادف یا هر چه دوست دارید بنامیدش برنامه هایمان با هم جور شد و هفده نفر شدیم و صبح زود از شهر بیرون زدیم و رفتیم و رفتیم تا به درختان گیلاس و آلبالو رسیدیم. زیر درختها صبحانه ای خوردیم به مهر و جمعمان صمیمی تر شد و بعد درختان آغوش گشودند و دست بخشنده شان را به سمت ما دراز کردند و چیدیم آنچه چیدنی بود و خوردیم آنچه خوردنی بود...
و چقدر زمین بخشنده است که با اندک آبی و نور آفتابی رستنی از دلش می روید و بی دریغ بخشش می کند.
در چنین روز گرمی که وجود دوستانی طبیعت دوست دلپذیرش کرده بود و لذت بخش، به گذشته ها می اندیشیدم که چطور این میراث در دل این سرزمین با اقلیمی قاره ای و خشک به ما رسیده است و چطور باید از آن محافظت کنیم و آن را به آیندگان برسانیم.
یوزف ویسهوفر در مقدمه کتاب ایران باستان اقلیم ایران بزرگ را چنین توصف می کند :
" ایران اقلیمی خشک و قاره ای دارد با افت و خیزهای شدید روزانه و فصلی دما...اگر معاصران تحت تاثیر دیودوروس، باختر یا بلخ شرقی ایران را سرزمین هزار شهر می نامند، اگر مورخان اسکندر مقدونی پارس را فوق العاده حاصلخیز و بسیار پرجمعیت توصیف کرده اند ، اگر یافته های باستان شناختی نشانه های تراکم اسکان ، آبیاری و کشت و برز را کشف کرده اند، پس همه اینها گویای قابلیتهای فنی و سازماندهی شاهان ایران و رعایای ایشان در پیکار با جنبه های طبیعی کشور بوده است و فنون کهن هزاره ای و سنتها در خور تاملند. "
پ.ن 1 : باغ آلبالو در منطقه مرغک کردان بود
پ.ن 2 : اینجا هم از سفرهای کوتاه یک روزه و هم سفرهای بلندتر خواهم نوشت
پ.ن 3: تصاویر این سفر در کانال تلگرامی لاکی قابل مشاهده است https://t.me/lakimilan
و میان آنها و شهرهایی که برکت داده بودیم، آبادیهای آشکاری قرار دادیم، و سفر در میان آنها را بطور متناسب (با فاصله نزدیک) مقرر داشتیم، (و به آنان گفتیم:) شبها و روزها در این آبادیها با ایمنی (کامل) سفر کنید!
سوره سبا آیه 18