یک ماهی جهانگرد

اینجا از سفرهای یک ماهی که عاشق جهانگردی است می نویسم

یک ماهی جهانگرد

اینجا از سفرهای یک ماهی که عاشق جهانگردی است می نویسم

موسم سفر

فیسبوک یک قسمتی داره به نام on this day
توی این یکی دو ماهی که دارم هر روز کنترلش می کنم متوجه یک نکته جالب شدم.
انگار زندگی ادمها هم مثل جغرافیای طبیعی، موسم داره :
موسم سرماخوردگی
موسم سفر
موسم خلاقیت
...
خیلی جالبه که یادم رفته بوده که هر سال اوایل خرداد سرما خورده بودم . اشاره های تک جمله ای یا پستهای بلندتری که گذاشتم همه دلالت بر فعال شدن باکتریها و ویروسهای سرماخوردگی خردادماه دارند.
یا اینکه عین پرنده های مهاجر موسم سفر دارم. به جز یکسال هر سال در اغاز فصل گرم مانند اجداد باستانی کوچ نشین ایرانیمان بار سفر بستم و چمدانم را قرقر کنان کف ترمینال فرودگاهها کشیدم و مثل پرنده های مهاجر پرواز کرده ام و اگر سفر دیر و زود شده بیقرار شدم.
حالا اینها انهایی هست که فیسبوک ثبت و ضبط کرده. توی یادداشتها و مدارک غیر فیسبوکی سابقه موسم سفرم به خیلی پیش از این ها هم میرسد.
یا مثلا همیشه گفتم باد پاییزی من را هوایی می کند و شوق آموختن و یادگرفتن و طرح و نقشه یک ایده جدید در من ایجاد می کند. حالا می بینم غیر از باد پاییز عوامل دیگه ای هم برای جرقه زدن خلاقیتها بوده و بهشون دقت نکرده بودم و موسمهای خلاقیت مختلفی دارم.
اصلا این برنامه فیسبوک برای خودشناسی خیلی خوبه.
نمی دونم چطوری قراره اطلاعات و دیتاهای دیجیتال برای قرون متمادی حفظ بشه اما فکر می کنم باستان شناسی که مثلا 3000 سال دیگه به منبع جمع آوری این اطلاعات دست پیدا کنه و بتونه کدها را رمزگشایی کنه احتمالا از کاشفان کتابخانه آشوربانیپال که در آن 80.000 لوح گلی از افسانه و اسطوره تا مدارک رسمی بود، خیلی خیلی ذوق زده تر خواهد شد و کلی اطلاعات اجتماعی ، روان شناسی، تاریخی، و ... از بین پستهای ما پیدا خواهد کرد.
@lakimilan

سفرنامه ی ونیز کوچک یا کیوجا

نوروز 1396 را ایتالیا بودم و محل استقرار دایممان در میلان بود . سفرنامه زیر یک سفر یک روزه به ونیز کوچک  و تجدید دیدار با دوستی قدیمی است.

ونیز کوچک یا کیوجا بندری کوچک در استان ونتوی ایتالیا و دقیقا روبروی ساحل ونیز است. 


صبح زود در یک هوای شدیدا بارانی پیاده از خانه عازم مترو شدیم. خوبی شبکه حمل و نقل ریلی ایتالیا این است که تمام شبکه شهری و بین شهری و استانی کاملا به هم متصل است. با مترو به ایستگاه قطار مرکزی یا چنتراله رفتیم و آنجا سوار قطار سریع السیر فرچاروسا (Frecciarossa)به مقصد نهایی ونیز شدیم. قطارهای فرچاروسا از سریع السیرترین قطارهای اروپا است. 
تا پادوا را در دوساعت طی می کند و ابتدای سفر تا دریاچه گاردا را خوابیدیم. بقیه راه هوا ابر و آفتاب رنگین کمان در آسمان و مسیر سبز و دیدنی بود. در ایستگاه پادوا جانکارلوی مهربان منتظرمان بود. ابتدا برای صرف قهوه به کافه قنادی بیازه تو (Biasetto)که استاد و مسترشف اول ایتالیا است رفتیم. از آنجا به تماشای صومعه و کلیسای کوچک اما دنج و قشنگ ماریا دلاگراتزیه رفتیم و بعد برای ناهار به منزل جانکارلو رفتیم. 


  • منزل جانکارلو پر از روح زندگی و عشق او به همسر درگذشته اش و عاطفه سرشار پدری به دخترش بود. جانکارلو برای ناهار ریزوتو با سبزی صحرایی آماده کرده بود. بعد از ناهار عازم کیوجا یا ونیز کوچک شدیم که بندری کوچک روبروی ونیز بود و تمام المانهای شهر ونیز را در ابعاد کوچکتر داشت. اولین برج ساعت دنیا هم در این بندر ساخته شده بودö
    مردم این بندر کوچک به خاطر اینکه مردانشان دایم به دریا می رفتند در هر کوچه و گذری نمازخانه های کوچک برپاکرده بودند. چیزی که برای من جلب توجه می کرد نوع رفتار آنها بود. شلوغ پر سر و صدا و بلند و با فریاد حرف می زدند و شوخی می کردند و همدیگر را صدا می زدند. از این طرف پل به آن طرف پل سوت می کشیدند و هوی های گویان اسم همدیگر را صدا می زدند


اولین برج ساعت دنیا در این بندر بنا شده است. امکان بازدید برج تا بالای آن با یک و نیم یورو بود که البته به خاطر بادی که می آمد ما از خیرش گذشتیم. داخل برج مسوول آن با صبر و حوصله در مورد تمام اشیایی که داخل اتاقک آن بود توضیح داد از نمادهای خانوادگی شهر تا ساعتی صد و پنجاه ساله که خراب شده بود و تکنسین های کیوجایی آن را تعمیر کرده و راه انداخته بودند. سپس قدم زنان تا ساحل رفتیم. آن سوی ساحل خشکی باریکی دیده میشد که ونیز بود. پلها و ساختمانهایی که بر روی کانالهای شهر بنا شده بود عینا مانند ونیز بود



  • کوچه های تنگ و باریک بندر من را دایم یاد ترانه کوچه تنگه بله!عروس قشنگه؟بله! مینداخت. گویا تا همین سی چهل سال پیش اهالی به شغل شریف قاچاق سیگار از اروپای شرقی مشغول بودند و برای فرار از دست پلیس و گمرک از پشت بامها فرار می کردند. چند جا هم پرچم مشکی دزدان دریایی را دیدم که نشد عکس بندازم. کلا این بندر فضای مناسبی برای لوکیشن فیلمهای تعقیب وگریز هالیوودی داشت. از کلیسای کوچکی هم بازدید کردیم به نام عیسی ناصری پادشاه یهودیان که در آن صدای دعا و نیایش پخش میشد 
    بعد از اتمام بازدید از شهر قهوه و شکلات گرمی خوردیم و به سمت ایستگاه بازگشتیم که هر چه از زیبایی مسیر بگویم کم گفته ام. شما فکر کن متل قو قبل از دست اندازی زمین خوارها و شلوغ شدنش. یک شمال تر و تمیز و خلوت!!!

پ.ن : برای دست یافتن به اطلاعات جامع تر راجع به این شهر کوچک روی کلمه CHIOGGIA کلیک کنید

پ.ن 2: اگر مستقیم از میلان تا خود کیوجا قطار بگیرید باید در ایستگاه پادوا قطار خود را عوض کنید. هزینه رفت و برگشت با توجه به ساعت حرکت و نوع قطارها از 62 یورو تا 34 یورو متغیر است 

پ.ن 3: توصیه می کنم حتما گشتی در خود پادووا هم بزنید. دیدنی های این شهر به خصوص نمازخانه آن که نقاشی دیواری جوتو ( هنرمند معروف ایتالیایی پیش از میکل انژ و لیوناردو داوینچی) واقعا دیدن دارد. 




داستان کوتاه براساس یک تجربه واقعی


درب حمام را که بست تازه متوجه شد که اشتباه کرده است. دستگیره را چرخاند، باز نشد! 


توی آینه به خودش نگاه کرد. موهای بلندش روی شانه اش ریخته بود. نمی دانست به حماقتش بخندد یا گریه کند؟ 


دور و اطرافش را نگاه کرد. 


ةلفن دیواری! عالی شد ، نجات پیدا کرده بود. گوشی را برداشت. بوق آزاد میزد. دنبال دکمه های شماره گیر گشت. دگمه ای درکار نبود. فکر کرد شاید باید مثل قدیمها سه بار روی زبانه بزند تا به اپراتور وصل شود. خبری نشد! 


این دفعه واقعا ترسید.


اتاقش ته راهروی طبقه اول هتل بود. می دانست که اتاق بغلی هم خالی است و احتمال عبور کسی از انتهای راهرو تقریبا صفر است. دوباره با دستگیره ور رفت . لق میزد اما باز نمیشد . عرق سردی روی پیشانیش نشست. 


روی لبه وان نشست و چند نفس عمیق کشید. به راههای نجات فکر کرد. با همسفرش قرار گذاشته بود که تا ساعت ۵ استراحت کنند. تازه ساعت 1 بود. بعید بود همسفربه این زودیها متوجه غیبتش بشود. شماره اتاق همدیگر را هم هنوز نمی دانستند. دوباره گوشی را برداشت. بی فایده بود! 


یک راه دیگر هم این بود که بلند بلند به هر زبانی که بلد است فریاد بزند کمک! 


اما هیچ کدام از زبانهایی که بلد بود زبان این کشور نبود. بر فرض هم که کسی صدایش را میشنید احتمالا متوجه نمیشد که چه می گوید. 


صورتش را با اب سرد شست و موهایش را دوباره پشت سرش جمع کرد. در آینه به خودش خیره شد: 


پس این آخر کار بود! گیرکردن و مردن از گرسنگی در حمام هتلی در یک مملکت غریب آن هم در اولین روز یک سفر تفریحی! 


چقدر صبح خوشحال و هیجان زده بود. چقدر همه چیز عالی پیش رفته بود. 


پروازی لذت بخش ،هوای عالی، آسمان آبی ، دریای نیلگون! 


نه! این نباید آخر کار باشد. دوباره نفس عمیقی کشید و یک بار دیگر به قفل در حمله برد. این بار زبانه آزاد شد. 


بلند بلند می خندید ، از خوشی به رقص افتاده بود و بشکن میزد و میخواند : در باز شد و در باز شد!!


پ.ن * مکان داستان در هتلی در استانبول و زمان آن اول تیرماه 1390 است

سفری کوتاه در بلندترین روز سال به سرزمین آلبالوها

دیروز بلندترین روز سال بود. خورشید هر انچه داشت را به نیمکره شمالی هدیه داد.
 ما حواسمان نبود که دیروز آخرین روز بهار است ، که خورشید در اوج آسمان است که نیاکانمان این روزها را ارج می نهادند و جشن می گرفتند ،که برای فرشته باران دعا می خواندند ، که آرش کمانگیر در چنین روزهایی تیر در چله نهاده بود و کمان کشیده بود و جان در راه وطن داده بود، اما دست بر قضا یا بر حسب تصادف یا هر چه دوست دارید بنامیدش برنامه هایمان با هم جور شد و هفده نفر شدیم و صبح زود از شهر بیرون زدیم و رفتیم و رفتیم تا به درختان گیلاس و آلبالو رسیدیم. زیر درختها صبحانه ای خوردیم به مهر و جمعمان صمیمی تر شد و بعد درختان آغوش گشودند و دست بخشنده شان را به سمت ما دراز کردند و چیدیم آنچه چیدنی بود و خوردیم آنچه خوردنی بود...
 و چقدر زمین بخشنده است که با اندک آبی و نور آفتابی رستنی از دلش می روید و بی دریغ بخشش می کند. 
 در چنین روز گرمی که وجود دوستانی طبیعت دوست دلپذیرش کرده بود و لذت بخش، به گذشته ها می اندیشیدم که چطور این میراث در دل این سرزمین با اقلیمی قاره ای و خشک به ما رسیده است و چطور باید از آن محافظت کنیم و آن را به آیندگان برسانیم. 
یوزف ویسهوفر در مقدمه کتاب ایران باستان اقلیم ایران بزرگ را چنین توصف می کند : 
 " ایران اقلیمی خشک و قاره ای دارد با افت و خیزهای شدید روزانه و فصلی دما...اگر معاصران تحت تاثیر دیودوروس، باختر یا بلخ شرقی ایران را سرزمین هزار شهر می نامند، اگر مورخان اسکندر مقدونی پارس را فوق العاده حاصلخیز و بسیار پرجمعیت توصیف کرده اند ، اگر یافته های باستان شناختی نشانه های تراکم اسکان ، آبیاری و کشت و برز را کشف کرده اند، پس همه اینها گویای قابلیتهای فنی و سازماندهی شاهان ایران و رعایای ایشان در پیکار با جنبه های طبیعی کشور بوده است و فنون کهن هزاره ای و سنتها در خور تاملند. "


 پ.ن 1 : باغ آلبالو در منطقه مرغک کردان بود 

 پ.ن 2 : اینجا هم از سفرهای کوتاه یک روزه و هم سفرهای بلندتر خواهم نوشت

پ.ن 3: تصاویر این سفر در کانال تلگرامی لاکی قابل مشاهده است https://t.me/lakimilan


و به ایشان بگو در زمین سفر کنند

و میان آنها و شهرهایی که برکت داده بودیم، آبادیهای آشکاری قرار دادیم، و سفر در میان آنها را بطور متناسب (با فاصله نزدیک) مقرر داشتیم، (و به آنان گفتیم:) شبها و روزها در این آبادیها با ایمنی (کامل) سفر کنید! 

سوره سبا آیه 18